برای تو می نویسم
برای تو می نویسم که بودنت بھار و نبودنت خزانی سرد است
تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ
عشق می زند
در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم
ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد
تا مثل باران ھر صبح برایت شعری می سرودم
آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو
اشک می شدم
و بر صورت مه آلودت می لغزیدم
ای کاش باد بودم و ھمه عصر را در عبور می گذراندم
تا شاید جاده ای دور ھنوز بوی خوب پیراھنت
را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش
که مرھمی شود برای دلتنگی ھایم .
فقط گوشه چشمی از نگاه خدا برای خوشبختی همه انسانها کافیست
این نگاه را برایت آرزو میکنم …
زیبا بود.مرسی
حواسم را ... هر کجا پرت می کنم بازم کنار تو می افتد...!!!
خیلی زیبا بود
ممنون